دنیای من محمد

به بهاران سوگند که تو بر خواهی گشت،من به این معجزه ایمان دارم

 

سمی نوشت:

 

یلدا ؟!!

 

یلدا برای من بی معناست

 

وقتی شب و روزم بی تو

 

یلدایی بی پایان است !!!

 

من تمام عمر چله نشین توام...

 

 

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 27 آذر 1390برچسب:,ساعت 14:33 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

حیف که امید جلوی دهانم را گرفته

 

وگرنه بدجور

 

دلخوری هایم را

 

روی دلسنگی هایت

 

بالا می آوردم

 

 

نوشته شده در شنبه 26 آذر 1390برچسب:,ساعت 18:26 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

چشمانم له شد !!!

 

از بس هر چه گفتی

 

هر چه خواستی

 

گفتم به روی چشم...

 

نوشته شده در جمعه 25 آذر 1390برچسب:,ساعت 14:53 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

بگو ...

 

هر چه که دلت می خواهد !!!

 

اما ...

 

 گوشهای من به حرفهای تو بدهکار نیستند

 

خودت را هم بکشی

 

من از تو دست نمی کشم !!!

 

چون آن روز که دل به تو می بستم

 

امیدم را به خدا بستم...

 

نوشته شده در جمعه 25 آذر 1390برچسب:,ساعت 14:32 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

چشمانم آبستن اشکی است

 

که تو نطفه اش را بستی...

 

تلنگری بزن سقط شود !!!

 

اگر این کودک کمی دیر تر متولد شود

 

دنیا را با خود غرق می کند !!!

 

نوشته شده در جمعه 25 آذر 1390برچسب:,ساعت 14:18 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

خاطراتت مثل چسب زخم اند

 

به جای اینکه داغی که بر دلم گذاشته ای مداوا کنند

 

تازه ترش می کنند...

 

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,ساعت 17:44 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

تیک گرفته ام !!!

 

از دست این ساعت ها

 

بی انصافها جای خالیت را

 

پتکی کرده اند

 

و بر سر ثانیه های بی تو می کوبند...

 

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,ساعت 14:17 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

خدایااا !!!

 

به داد دلم نمی رسی 

 

به داد چشمانم برس

 

که دارند کور می شوند

 

از درد باریدن های بی بند گاه و بی گاه...

 

نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:59 توسط سمیرا | |

 

 

حوصله ات که سر می رود ؛

 

با دلـــــــــــــم بازی نکن ،

 

من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام ... !!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:41 توسط سمیرا | |

 

 

سمی نوشت:

 

لعنت بر این عقربه ها !!!

 

که به تو حسادت می کنند...

 

وقتی کنارمی چنان از هم پیشی می گیرند

 

گویی در ماراتنی نفس گیر محبوس اند

 

و محکوم به دویدن !!!

 

وقتی کنارم نیستی

 

به سان گربه ای

 

روی پرچین نازک اعصاب من می خرامند

 

و نبودت را به رخم می کشند !!!

 

نوشته شده در سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:,ساعت 20:47 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

کاش زندگی دفتر نقاشی بود

 

می توانستی هر چه را می خواهی پر رنگ کنی

 

آنوقت من با خوش رنگ ترین مدادم

 

حضورت را

 

در صفحه ی بی رنگ زندگیم

 

پر رنگ می کردم ...

 

نوشته شده در سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:,ساعت 20:15 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت :

 

شاید تو راست می گویی

 

من مقصرم !!!

 

آنقدر تورا بزرگ کردم

 

که از قلبم بیرون زدی !!!

 

نوشته شده در یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:,ساعت 23:20 توسط سمیرا | |


Power By: LoxBlog.Com