دنیای من محمد

به بهاران سوگند که تو بر خواهی گشت،من به این معجزه ایمان دارم

سمی نوشت:

 


به گمانم خیال داشتنت خــــــــــام بود


که اینگونه به روی دلم ماند ...

.

.

.

.

داغـــــــش!!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:45 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 


آنقـــــــدر از بی خیالِ من شدنت


گریــــــــــه کردم که بلاخره


امید هایم نم کشیدند


و بوی  "نــــــــــــــا"  گرفتند!!!

 

نوشته شده در سه شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:1 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

خودت را  بی من به هر راهی که  میخواهی بزن....

 

اصلا عشقت را انکار کن....

 

 فرامو ش کن 24 اردیبهشت چه روزی بود....

 

اصلا بی رحمی کن....

 

بد جنس شو....

 

کج خلقی کن....

 

اصلا تو نبــــــــــــــــاش!!

 

ولی بدان 

 

همه ی اینها مرا به تو حریص تر میکنند

 

این خاصیت عشق است....

 

تو دفع می کنی من جذب میشوم 

 

به همین سادگی!!!

 

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:29 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

منُ تصمیمی نیمه کارهُ

 

مشتی کلمه ی به هم ریختهُ

 

خاطری آشفتهُ

 

دلی دوباره  شکستهُ

 

اشکهایی روی گونهُ

 

چشمانی که گریه امانشان نداده

 

لعنتی چرا با  همه بی رحمیت

 

هنوز هم نمی توانم از تو ننویسم؟!!

 

انگار همه ی لغت ها  برای از تو گفتن است

 

انگار واژه ها هم مثل من


با تو به معنا می رسند!!

نوشته شده در سه شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:13 توسط سمیرا | |

 

سلام

 

از همه ی دوستای گلی که تو این چند ماه اومدن و شعرامو خوندن و نظر دادن ممنونم راستش

 

اولش زد به سرم که کلا وبلاگمو پاکش کنم اما دلم نیومد

 

آخه دیگه نمیخوام بنویسم ...دیگه نا امید شدم دیگه نمی خوام خودمو

 

گول بزنم!هیچ کدوم اینا فایده ای نداشت ...کاش می شد خط خطی شون کنم ...ازشون بدم میاد...

 

امیدوارم همه ی شما دوستای گلم  _مخصوصا حمیده و مریم و نوشا_  تو زندگی تون موفق باشید و به

 

آرزوهاتون برسید

 

واسه منم دعا کنید...خداحافظ همه

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 8:46 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

درد من از درمان گذشته


 

 

 وقتی به تو  و  یادت آلوده ام !!!

 

 

نوشته شده در شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:38 توسط سمیرا | |

سمی نوشت:


 

امشب میخواهم بغضم را بشکنم 

 


میخواهم تنهایی هایم را اشک بریزم

 


و دلخوری هایم را فریـــــــــــــاد...

 


شاید این ها مرا از عشق تو رهانیدند

 


شاید باورم شد سهم ِ من از تو نداشتنت بوده


 

شاید باور کردم تو هم آدمی زاد بودی و

 

 

ممکن الخطا!!!

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 7:50 توسط سمیرا | |

سمی نوشت:

 

 

خدا کند جَوّ ِ سنگین ِ نبودنت

 

نا پایدار باشد

 

وگرنه دلم

 

زیر ِ رگبارهای

 

سیل آسای ِ فصل ِ نداشتنت

 

غــــــــــرق میشود!!!

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:45 توسط سمیرا | |

سمی نوشت:

 

 

 

این همه اشک که می بینی



از زیر بوته که به عمل نیامده اند!!



اینها فرزندانِ نامشروع ِ یاد ِ تو



و چشمانِ من اَند!!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:41 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

هر عملی را عکس العملی ست

 

مساوی اما در خلاف جهت آن

 

عمل ِ تو "رفتــــــــن" بود

 

و عکس العمل ِ من "مانـــــــــدن" !!!.

.

.

.

بلاخره

 

قانونِ بقای عشق یکطرفه ام

 

کشف شد!!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:31 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:


 

وقتی میرفتی

 

روحم را در اتاقی یک در یک

 

که دیوارهایش عایق صوتی داشت

 

بی هیچ روزنه ای به امید

 

زندانی کردی

 

از آن روز گوش هایش جز سکوت

 

چیزی نمی شنود

 

و چشمانش از بس سیاهی دیده

 

فراموش کرده دیدن چه رنگی دارد

 

خوراکش هم درد و غصّه ایست که تو

 

روزی هـــــــــــــزار بار تجویزش کرده ای

 

اگر همین چند دَم

 

هوایی که هنوز از تو در سرش هست را

 

نفس نمی کشید

 

تا امروز

 

صد باره جان داده بود!!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:17 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

 

نوشتنم که بیشتر می شود یعنی

 

تو بیشتر نیستی

 

بیشتر دوری

 

بیشتر یادم نمی کنی

 

و من

 

بیشتر ندارمت

 

بیشتر می خواهمت

 

بیشتر به یادتم!!!

 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:28 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

 

این درد نوشت ها

 

نه دلنشین اند نه زیبا

 

اینها یک مشت حرف ِ زخم خورده ی بغض دارند

 

که نشانی دردناک

 

از یک عشق ناکام دارند

 

و تنها مخاطبشان

 

غایب است!!!

 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:17 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت :

 

 

جای خالیت آنقدر بزرگ شده

 

 

که اگر برگردی

 

 

نمی شناسی أش !!!

 

نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:4 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:


 

 

از اردیبهشت و هر چه در آن است

 


از بیست و چهارمین روزَش _ روز ِ لعنتی ِ تولدم _


 

از روز های نمایشگاه کتاب

 


بیـــــــــــــــــــــزارم...

 


همه ی این روزها تو را فریــــــــــاد میزنند

 


نبودنت را پر رنگ تر می کنند و مرا

 

 

پیش ِ دلم رو سیاه تر ...

 

.

.

.

 

کاش بودی تا

 

 

اردیبهشتِ جهنّمیم رنگِ شادی، بوی زندگی

 


می گرفت!!!

 

 

 

 پی نوشت:

دقیقا 2سال پیش تو یه همچین روزی من و محمدم همدیگرو دیدیم

 وااای چقدر خوب بود... فرداش رفتیم نمایشگاه کتاب بعدشم امامزاده صالح

بعدشم حلقه خریدیم...چقدر خندیدیم...

اصلا تو دنیا نبودیم... آخ که چقدر دلم می خواد اون روزا دوباره تکرار شه

نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:35 توسط سمیرا | |

سمی نوشت:

 

 

 

دلتنگی مزمنم دوباره عود کرده

 

 

دیر زمانی ست که می خواهم

 

 

دلتنگی هایم را به گوشت برسانم

 

 

تا این زخم کهنه دهان باز کند به بهبودی

 

 

اما نه نای گفتن دارم

 

 

نه توان به دوش کشیدنِ

 

 

بی توجهیت به دلتنگی هایم را ...

 

 

خاموش ماندن را ترجیح می دهم

 


حتی اگر این سکوت بغض شود در گلویم

 



راه نفس را ببندد و قاتل جانم شود!!!

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:15 توسط سمیرا | |

سمی نوشت:

 

 

 

 لطفا کمی طاقت بیاور

 

 


چیزی از بودنم نمانده

 



فقط به اندازه ی آخرین قطره ی باران

 

 

 

که از ابر می چکد...

 

 

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:17 توسط سمیرا | |

سمی نوشت:

 

تو برای عشقمان حکم دنیا را داشتی..." فانــــی"

 

من حکم آخرت را..." باقـــــی"

 

راستی! چه بلایی بر سر عشقمان آمد؟!

 

من که هر روز برایش

 

آیة الکرسی می خواندم...

 

صدقه می دادم...

 

اسپند دود می کردم!!!

 

نمی دانم چه شد!!!

 

فقط خداکند مردنش موقتی باشد

 

از این مرگ هایی که به دنیا باز می گردند...

 

بازگشتی که

 

تولــــــــــدی دیگـــــــــــــر است!!!

 

نوشته شده در شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:43 توسط سمیرا | |

 

سمی نشت:

 

 

من هستم و دنیایی که

 

تنهـــــایـــــی سایه ی سنگینش را

 

روی آن پهن کرده

 

اگر اینجا بودی که

 

جرأت نداشت اینچنین دوره ام کند...

 

نای زندگی را از من بگیرد...

 

خاطراتت را چوب کند بر سرم بکوبد...

 

نیستی و این تنهـــایـــی

 

از نبودنت سوء استفاده می کند...

 

بوی تنت را در فضا پخش می کند

 

تا...

 

عاشق ترم کند

 

تا...

 

گریه ام را در آورد

 

تا...

 

با قهقهه هایش دیوانه ترم کند

 

خوب گوش کـــــــــــن...

 

صدای خنده هایش را می شنوی!!!

 

 

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:3 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

بعد از تو آب از آب تکان نخورد

 

فقط من شدم پوست و استخوان ...

 

کم حوصله و کم طاقت ...

 

بد اخلاق و پرخاشگر ...

 

کم حرف و غمگین ...

 

بی تفاوت به دنیا ...

 

شدم دخترکی با چشمانی همیشه متورم و قرمز

 

اما ...

 

منتظر !!

 

فکر می کنی برگردی مرا می شناسی؟!

 

 

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:16 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

 

عصر جمعه باشد...

 

هوا ابری باشد...

 

دلم پُر ِ غصّه باشد...

 

محمدم دور باشد...

 

آهنگ معمای معین باشدُ

 

دلِ گرفته ام برایش تنگ تر نشود؟!!!

 

 

پی نوشت:ما واسه اولین بار که همدیگرو دیدیم شبش از دلتنگی با آهنگ معمای معین گریه کردیم :(

نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:32 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

می خواهم گِل بگیرم احساسی را که

 

هر چه جان می کَند

 

راهی به دنیایت نمی یابد...

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:37 توسط سمیرا | |

سمی نوشت:

 

 

جای خالیت به تنگ آورده

 

خلقم را


حوصله ام را


دلم را


دنیـــــــــــــــایم را

 

آنقدر که دیگر توانِ نفس کشیدنم نیست!!!

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:43 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

 

خدایا اگر آخرتی وجود دارد

 

همان جا

 

تمام لحظه هایی که دلم را شکست ...

 

لحظه هایی که دلتنگش شدم و نبود ...

 

و تمام قطره های اشکم را

 

نشانش بده

 

تا بفهمد چه زجری کشیدم در نبودنش ...

 

اما نـــــــــــــــــــــــــــــه!!!

 

چه فایده؟!

 

به فرض که پشیمان شود ...

 

عذر خواهی کند ...

 

جبران که نمی تواند بکند !!

 

می تواند؟!

 

نمی تواند با من باشد !!

 

می تواند؟!

 

من اکنون به او نیازمندم!!!

 

اکــــــــــــــــــــنون عذاب کشیدنم را نشانش بده...

 

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:24 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

دلم برای

 

پاکتِ نامه ای که روی صفحه تلفنم

 

نقش می بست

 

و حاوی پیامی

 

هر چند سرد از تو بود

 

و تمام دلگرمی من،

 

تنگ شده!!

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:17 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

مردن برای من

 

بی تفاوت شدنِ توست

 

بی خیالِ من شدنت

 

روزی صد بار اجل معلّق می شود

 

شیره ی جانم را می مکد!!!

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:45 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

می ترسم

 

 

از نا امیدی

 

 

از به حقیقت پیوستن کابوس ها...تردیدها

 

 

میترسم نا غافل

 

 

میان بهت و نا باوری

 

 

بی تو

 

 

اینجا

 

 

با دنیایی از عشق و نگاهی منتظر

 

 

از دست بروم !!!

 

 

نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:17 توسط سمیرا | |

 

 

سمی نوشت:

 

 

اینها که می نویسم

 

شعر نیست...

 

متن ادبی هم نیست...

.

.

.

درد است!!!

 

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:30 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

 

گام هایم سنگین شده

 

برای برداشتن قدم از قدمی

 

پاهایم را روی زمین می کشم

 

و با تکیه بر در و دیوار راه می روم ...

 

غذا را نجویده و تلخ قورت می دهم...

 

آب در گلویم پشتِ مشتی بغض

 

گیر می کند و فرو می رود...

 

موهایم با شانه بیگانه شده اند ...

 

نه انگیزه ای ...

 

نه لبخند از سر شوقی ...

 

آهای سایه ی سرد

 

تو می دانی اینها نشانه ی چیست؟!

 

 

نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:52 توسط سمیرا | |


Power By: LoxBlog.Com