دنیای من محمد

به بهاران سوگند که تو بر خواهی گشت،من به این معجزه ایمان دارم

 

دکتر شریعتی میگه:

 

دنیا را بد ساخته اند ...


کسی را که دوست داری تو رادوست نمیدارد


کسی که تورا دوست دارد تو دوستش نمیداری


اما کسی که تو دوستش داری و اوهم تورا دوست دارد

 

به رسم و آئین

 

هرگز به هم نمیرسند


و این رنج است...

 

اما من میگم:

 

دکتر عزیز دنیا را بد نساخته اند

 

ما آدم ها را بد ساخته اند !!!

 

هیچ کداممان شایسته ی دوست داشته شدن نیستیم

 

و اینگونه است که همه تنهاییم ...

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 26 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:10 توسط سمیرا | |

 

 

سمی نوشت:

 

گوشهایتان را بگیرید !!!

 

میترسم دنیا را کر کنم

 

وقتی...

 

دلتنگیهایم را فریاد میکنم !!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 14:58 توسط سمیرا | |

 سلام

 

امروز با یه خبر خوب اومدم

 

محمد چناری عزیز بزودی آلبوم جدیدشون  به اسم" کاشکی یروزی " رو

 

 منتشر میکنن . 

 

پیشنهاد میکنم دموی این آلبوم فوق العاده رو از لینک زیر 

 

حتما گوش کنید،بی نظیره

 

واسه این خواننده ی عزیز آرزوی موفقیت میکنم...

 

 

http://s2.picofile.com/file/7180371177/Demo_3.mp3.html

 

 Mohammad Chenari

نوشته شده در یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:0 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

کله شق تر از تو یاد تو ست

 

که با نخ خاطراتمان

 

به چهار گوشه ی جانم دوخته شده است

 

با آنکه بر قامت روحم گشادی می کند

 

باز هم خیال رفتن ندارد !!!

 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:8 توسط سمیرا | |

 

سلام

این شعرو با تمام وجود میخوام تقدیم کنم به اونایی

 

که قدرت دستشونه و خیلی راحت حق منو خوردن

 

1لیوان که چه عرض کنم 1تانکر آبم روش

 

سمی نوشت:

 

ترجیح می دادم مرا به سیاه چاله بیندازند

 

تا اینکه بخواهند مرا با سیاه چادران قیاس کنند

 

آخر کجای دنیا درایت ،هوش و کفایت

 

با پارچه ای سیاه همسنگ است؟!

 

دستانم را بالا می برم اما نه به نشانه ی تسلیم

 

می خواهم بخاطر بیاورید که او در حال تماشاست !!!

 

خیالی نیست...

 

بگذارید آینده را این پرده های سیاه تزویر برایتان بسازند

 

هرچند می دانم که مصنوع اینان

 

به یقین سیاه تر است از خودشان 

 

 سیاه تر است از خودتان !!!

 

فقط حواستان باشد ...

 

وقتی سوگلی را به سمیرا ترجیح دادید

 

استخوان های شکسته ی حق من

 

در گلوی گشادتان گیر نکند !!!

 

نوشته شده در سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:,ساعت 9:24 توسط سمیرا | |

 

امروز خیلی خوشحالم

 

مرسی خدا جونم

 

بلاخره 1ماه و 8روز صبر نتیجه داد ببخشیدم اگه غرغر کردم

 

دوست دارم خدا جونییییییییییییییییییییییییییی

 

عاااااااااشقتم

 

نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:19 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

ای کاش برای یک روز هم که شده دنیا دست من بود ...

 

آنوقت می دانستم تو را چطور سر جایت بنشانم!!!

 

نترس !!!

 

جای بدی نیست...

 

مینشاندمت کنار خودم !!

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:35 توسط سمیرا | |

سمی نوشت:

 

می ترسم آنقدر دیر به فکر برگشتن بیفتی که

 

هر دوی ما پیر شویم !!

 

آنوقت دیگر نه تو پای آمدن داری

 

و نه من چشم دیدن !!!

 

نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:45 توسط سمیرا | |

سمی نوشت:

 

نگاه کن مرا ...

 

ببین از من چه ساخته ای !!

 

آدمکی چوبین

 

که بعد از تو هیچ چیز برایش باقی نمانده

 

جز یاد تو ...

 

جز قلبی یخی و نگاهی یخی تر!!!

 

که به پیچ وخم جاده میخ شده ...

 

و روز به روز از وزن نداشته اش کم میشود

 

دیر کنی بی وزن میشود...

 

و ناگهان محو ...

 

مثل امروز تو !!!

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 14:14 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

خب که چی؟!!!

 

اسمم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی؟!

 

یادم را پاک کنی ، عشقم را چه می کنی؟!

 

اصلا همه را پاک کن ...

 

هر آنچه از من داری...

 

از من که چیزی کم نمی شود...

 

فقط بگو با وجدانت چه می کنی؟!

 

شاید...؟!

 

نکند آن را هم پاک کرده ای ؟!!!

 

نه شدنی نیست...

 

نمی توانی آنچه رانداشتی پاک کنی...

 

نوشته شده در شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:29 توسط سمیرا | |

سمی نوشت:

 

گورش را بکن

 

هی با توام !!

 

پیکر بی جان عشقت را که با سرمای وجود تو یخ زد و مرد

 

با خود ببر...

 

دیگراز دست عشق من کاری ساخته نیست !!! 

 

گرمایش کفاف سرمای تو را نمی دهد 

 

از اینجا دورش کن ...

 

بوی تعفن بی وفاییش دنیا را برداشته !!!

 

 

نوشته شده در جمعه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:6 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

خودت را بی من به کدام کوچه زدی؟!

 

که به هر دری زدم تو را نیافتم

 

دنیا را زیرو رو کردم ...

 

اثری از تو نبود ...

 

حتی در کوچه ی علی چپ  !!!

 

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت 9:49 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

تمام جانم زخم و زیلی شده !!!

 

رفتنت سونامی قرن را

 

در وجودم به پا کرد

 

دنیا را روی سرم ویران کرد...

 

نوشته شده در پنج شنبه 6 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:36 توسط سمیرا | |

 

سمی نوشت:

 

صحرای دلت را آماده کن

 

می خواهم عرفه را آنجا فریاد کنم

 

کویر تر از دل تو نیافتم

 

می خواهم باران نگاهم را آنجا چنان فرو بریزانم

 

تا دلت دریا شود

 

شاید...

 

اشک چشمانم سیلابی شود

 

و تو را بازگرداند...

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:14 توسط سمیرا | |

 

سرما خورده ام و ناخوش ...


تب و لرز شدید دارم


باز هم بدون من زیر باران قدم زدی !؟؟!


مهران پیرستانی
 
 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 4 آبان 1390برچسب:,ساعت 14:52 توسط سمیرا | |

 

گــــاهی پـــروانه ها هم

 

اشتباه عاشق میشوند...

 

بجای شـمع


گرد چراغهای بی احساس خیابانها میگردند ...

 

نوشته شده در شنبه 1 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:0 توسط سمیرا | |

 

برای چشمهایم  نماز باران بخوان...

 

بغض کرده...

 

ابریست...

 

اما نمی بارد...

 

نوشته شده در شنبه 1 آبان 1390برچسب:,ساعت 9:6 توسط سمیرا | |


Power By: LoxBlog.Com