دنیای من محمد

به بهاران سوگند که تو بر خواهی گشت،من به این معجزه ایمان دارم

پر از حرفم

پر از داد و فریادم پر از حرفای نگفته ام

 دلم گرفته اما انقدر دوسش دارم که نمی تونم گله کنم!حق ندارم این کارو بکنم

هیچ ایده ای واسه شروع حرفام ندارم ...آخه از کجا بگم؟ تموم باورام بهم ریخته به هیچ کس حتی دیگه به محمدمم اعتماد ندارم!!! نه اون اعتمادی که همه معنیشو میدونن نهههههه!!!! منظورم اینه که دیگه هیچ چیزو باور ندارم آخه محمدمم دیگه باور نداره سمیراشو .بین دل و عقلمم جنگه یه جنگ وحشتناک الان ۴ماهه اما دلم جلوتره ناگفته نمونه عقلمم دست بردار نیستش

 گفتم که سردر گمم حسابی قاطی کردم

دیگه بریدم

 پر بغضم

چند ماهه دارم اشک میریزم اما این بغض لعنتی دست بردار نیستش ... از غصه آب شدم اما فایده نداره تا نکشه منو دست بردار نیستش الانم اینجاست...بغضو میگم ! همین جوری داره اشکامو هل میده بیرون انگار که جاشو تنگ کردن اما خودش خیال رفتن نداره موقع پست نوشتنم بیخیالم نمیشه شاید خدا ازش خواسته پیشم باشه تا وقتی محمدم ...

دلم واسه خودم میسوزه شاید این دل سوزی واسه خودم بوده که اومدم اینجا و درد مینویسم شاید یه درمونی یه دارویی یه مرهمی واسه زخم دلم پیدا بشه اما نه! دل من با دارو و مرهم خوب شدنی نیستش... فقط نوش دارو لازم داره چون دل من مرده و مرده ها فقط با نوش دارو زنده میشن... نوش دارو تو افسانه هاست مگه نه؟!یعنی نوش دارو دل منم که یه لبخند محمدمه یه افسانه اس؟!

نه

نه

نه

من امیدوارم

به لطف خدا نسبت به خودم ایمان دارم این تنها باور از باورامه که واسم باقی مونده

خدا خودش تو آیه ۱۰۳ سوره نسا گفته:"خدا امیدواران را محروم نمی گرداند"



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:0 توسط سمیرا | |


Power By: LoxBlog.Com